مشقِ بهاریه
طبیعت را دو اعتدال است. یکی اعتدال پاییزی و دودیگر اعتدال بهاری که نوروزش مینامیم. ازآنجا که انسان جهان کوچک است و جهان انسان بزرگ و هیچ مرز من و جز من را نمیتوان یافت. تأثیر و تأثّر جان و جهان پیوسته برقرار است. چنانکه فرمود: «هوای بهاری را دریابید! چراکه با جانهای شما همان میکند که با طبیعت میکند.» در بهار سردی و گرمی به اعتدال میرود و همچنین طول روز و شب. بالقوه شرط اعتدال بیرونی برای اعتدال روحی انسان مهیا میشود. اعتدال اگرچه برای عوام در بهار جلوه میکند، لکن سالک جهان را گل همیشهبهار میبیند. هر فصل برای او بهار است. حتی خزان برای سالک بهار است. همیشه دلباختهی بهار همیشهبهار است. این وجه برتری عارف بر بلبلی ست که در فصل گل نغمهخوان است.
درخت غنچه برآورد و بلبلان مستند / جهان جوان شد و یاران به عیش بنشستند
این برتری عارف بر عامی و بلبل، چون عامی و بلبل ظاهربیناند... در بهار عامی و بلبل به دلیل جلوه گری زیبایی عید میکنند. عید از «عَوْدْ»، به معنی بازگشت است؛ یعنی سالی میگذرد که لحظهای شادی بر عامی بازگردد و بگذرد؛ اما سالک دائم در عید است. چراکه عید او در دل است نه در گِل. اینکه دل را، «قلب» را قلب نامیدهاند، وجه اش آن است که قلب دائم در انقلاب است. در دگرگونی و دگرگونهای ست.
عارفان در دمی دو عید کنند / ...
«کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ». لاتکرار فِی التَّجَلِّی. خدا در هر دم یک جلوه دارد. اهل تجلی اهل نگاه توحیدی همیشه نغمهخوان است. این نغمهخوانی حاصل دلباختگی ست. این دلدادگی موجب و مایهی آرامش سالک است.
متاع تفرقه در کار ما همین دل بود / خداش خیر دهاد آنکه این ربود ز ما
عجب اینکه هر چه دل را میبرد، بازهم دل، دل است! دلبر دل را میبرد از انسان؛ دل را میبرد از انسان! ابن عربی در فُص شعیبیه ی فصوص الحکم میپرسد: چرا خدا هر چه دل را میبرد دل تمام نمیشود؟ چون به اسم علیم و وسیع و محیط بر دل جلوه کرده است. هیچ موجودی در عالم هستی علی الاطلاق به عظمت دل انسان نیست. فرشته، ملک، فلک! هیچ، هیچ، هیچ!
خدا اندر دل مؤمن بگنجد/ که مؤمن را دلی بیانتها است
مزن بر خانه دل بیوضو دست/ که این خانه حریم کبریا است
عرش خداوندی که جایگاه و پایگاه اوست و هم آنکه فرمود: «الرَّحْمَٰنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَىٰ» را کجا باید یافت؟ قَلْبِ المومن عَرْشِ الرَّحْمَنِ. این قلب مؤمن است که عرش خداوندی ست. الْقَلْبُ حَرَمُ اللَّهِ. لاَ یَسَعُنِی أَرْضِی وَ لاَ سَمَائِی وَ لکن یَسَعُنِی قَلْبُ عَبْدِی المومن. خدا کجا باید جست؟ أَنَا عِنْدَ المنکسره قُلُوبِهِمْ. کعبه حقیقی کجاست؟ دل انسان!
درراه خدا دو کعبه آمد حاصل / یک کعبهی صورت است و یک کعبهی دل
تا بتوانی زیارت دلها کن / کافرون ز هزار کعبه باشد یک دل
اگر در بهار زیارتی هست، زیارت دلهاست! در بهار اگر سیاحتی هست، سیاحت دلهاست! هم از دل است و هم با دل است و هم تا دل است. یکی از ملازمان مولانا پرسید: حالا که همه در حال سماعاند، تو چه نشستهای؟ پاسخ داد: «وَتَرَى الْجِبَالَ تَحْسَبُهَا جَامِدَةً وَهِیَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَاب».
بنده را هیچ امل و آرزویی از این بیش نیست که بهارتان، بهار دلتان باشد! دلتان همیشهبهار!
۹۷/۱/۱